پیشرفت ها
عزیزم از دیروز بهت میگم شنتیا اون چیزی رو که دستته بده من
و تو با ذوق میای جلو و میدیش به من ولی تو دادنش به من یه کم تردید داری دوست نداری ازت بگیرمش.
بهت میگم برو ماشینت رو بیار منو نگاه میکنی چند بار میگم و میری میاری میدی به من
این چند روز که مامان عسل پیشمونه حسابی بهت خوش میگذره .تو هم همه جا دنبالش میری ول کنش نیستی.
دیروز رفتیم یافت اباد بالاخره تونستم یه مبل انتخاب کنم .راحتی رو هم بدم نیومد تا ببینیم نظر بابات چیه.
البته این پنجمین بار بود که رفتیم یافت اباد .دو بار هم دلاوران رفتم یه بار هم ولی عصر یه بارم شریعتی.
ولی خوب یا مبلا خیلی گرون بود در حد شصت هفتاد میلیون که در توان ما نبود یا اصلا قشنگ نبودن .
دیروز با تو ومامی رفتیم و اتفاقا یه سری مبل جدید واسه گالری کلاسیک رسیده بود منم پسندیدم بالاخره.تو هم دوست داشتی هی بری بین مبلا تا میزاشتمت زمین به خاطر صیقلی بودن سرامیک کف شروع میکردی به چهار دست و پا رفتن منم که اینجوری