شنتیاشنتیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

مینویسم برای ستاره روی زمینم

بای بای پستونک!

1393/11/17 12:27
نویسنده : مامان مونا
432 بازدید
اشتراک گذاری

خوب من اومدم با یه خبر خوب 

شما از 4 دی دیگه پستونک نمیخوری و الان حدود یک ماه و نیمه یعنی تو 27 ماهگی با پستونک خداحافظی کردی .خبر خیلی خوبیه مگه نه؟

جریان از این قرار بود که متوجه شدم این اواخر چند بار در نبود پستونک گفتی پوسی میخوام یا پوسی کو؟

در حالی که قبلا اصلا سراغش رو نمیگرفتی فقط من بهت میدادم اروم میشدی خلاصه فهمیدم اوضاع داره خطرناک میشه و ممکنه تو بهش وابسته بشی واسه همین اجبارا یه روز که بهونه اش رو گرفتی گفتم گم شده ،پیشی برده،چند بار نق زدی بعد دیدی خبری نیست بی خیال شدی البته روزهای بعد و حتی شبها موقع خواب بهانه اش رو میگرفتی ولی سعی میکردم حواست رو پرت کنم بالاخره گذشت ،یکم سخت بود ولی دیگه تموم شد خیلی خوشحالم .

دیگه اینکه این روزها اینقدر بانمک حرف میزنی که دلم میخوادبخورمت.میای بغلم میکنی میگی عزیزم . بوسمون میکنی

 وقتی  جاییت صدمه میبینه میگی اوف بودم،اخ درد میکنه و خودت رو لوس میکنی

همه اش میگی این چیه؟و سعی میکنی اون چیزی رو که میگم تکرار کنی

شبا موقع خواب میگی شب بخیر یا جواب شب بخیر منو میدی ،اوایل فقط میگفتی بخیر 

وقتی کسی صدمه میبینه یا اوف میشه به قول خودت ،خیلی بانمک میای میگی اوف بودی؟بعد میگی بمیرم ،عزیزم

حتی تو کارتون اگه ببینی کتک کاری میکنن میگی نکن ، نزن خیلی جدی 

بعد من میگم الکیه مامانی

دیگه خیلی کم پیش میاد عصرها بخوابی ، مگه اینکه تو ماشین باشی 

رو تختتت هم اصلا نمیخوابی با وجود اینکه حفاظش رو هم برداشتم ولی نمیری روش .

یه شب رو تختت دراز کشیدم تو هم به زور اومدی پیشم خوابیدی بعد نصفه شب شنیدم از رو تخت افتادی 

 و دیگه نرفتی رو تختت.هفته گذشته  واست یه ست روتختی و بالش جدید گرفتم خیلی خوشکله ولی بازم نمیری رو تخت منم فعلا بیخیال شدم 

این روزا موقع غذا پختن میای میشینی رو اپن و ادای منو در میاری توی ظرفی که جلو ت میزارم با قاشق هم میزنی و میگی ممد یعنی نمک بعد فٍفل یعنی فلفل بهد زچوبه یعنی زردچوبه میریزی بعد میگی هم میزنیم ......زبان

بعد هی از من میپرسی این چیه ؟ منم میگم مثلا رب بعد،بعد میگی بخوریم ؟ من میگم بپزه بعد بخوریم ،خلاصه دنیایی داریم با هم

خیلی بهتر غذا رو به دهنت هدایت میکنی ولی خوب بازم همیشه یک سوم غذا زیر میز می ریزه، بعد اخرش میگم دیدی همه رو ریختی ،بعد چند روزه موقع جمع کردن میای میگی دیدی همه رو ریختی!!!

هر روز همه اسباب بازیها رو میاری تو کل خونه پخش و پلا میکنی حتی اگه باهاشون بازی هم نکنی

عاشقتم وقتی میای میگی مامانی مخصوصا وقتی میخوای خودتو لوس کنی میگی 

اینقدر قشنگ میگی که وصف کردنی نیست

چند روز پیش واسه اولین بار تنهایی بردمت دکتر ،خیلی پسر خوبی بودی و به حرفم گوش میدادی بعد رفتیم داروخونه خودت خواستی نسخه رو بدی و گفتی بفرما دکتر داروخونه رو میشناختم اونم گفت چه پسر خوبی بعد موقع تحویل دارو هم خودت گرفتی گفتی ممنونم یعنی همه عاشقت شده بودن تو داروخونه .

بعد چون پسر خوبی بودی هوا هم خوب بود بردمت پارک ،باورم نمیشد حتی از سرسره بزرگا هم بالا میرفتی البته بابات قبلا گفته بود .

تو اسانسور خودت دوست داری دکمه رو بزنی و همه اش میگی سوم چون خونه خودمون طبقه سومه 

دیگه خیلی سخت میتونم تلفنی صحبت کنم یا نمیزاری یا میخوای خودت حرف بزنی

گاها تو خونه واسه خودت  خیالی صحبت میکنی حالا یا با گوشی یا چیزای دیگه رو میزاری دم گوشت 

تازگی ها کورن فلکس خیلی دوست داری قبلا نمیخوردی. کیوی و توت فرنگی هم دوست داری 

راستی یه روز که رفته بودیم تندیس مجبور شدیم یه اسباب بازی هم برات بخریم که اصلا نمی ارزید 135000 هزار تومن ! ولی تو گیر دادی بهش منم چون میخواستم خرید کنم مجبور شدم و چون کادو تولدت رو هم نگرفته بودیم این شد کادوی تولدتزیبا

راستی هنوزم وقتی این کلاه قرمزه سرته خیلی ها فکر میکنن دختری یا تردید دارن دختری یا پسری!!!

این جا خونه خاله

 

تو ماشین رو کنسول وسط میشینی هر کار هم کردم نتونستم جلوی این کار رو بگیرم بابات هم میگه کاری بهت نداشته باشم ولی خوب خطرناکه . این عکس یهویی گرفتم دیدم عینکت رو اینجوری گذاشتی رو سرت و نشستی خنده ام گرفت گوشی دستم بود سریه عکس گرفتم

 

عکسای اون روز تو پارک

 

 

اینجا داری میری تو تونل

عکس روتختی خوشکلت

استیکر های اتاقت که با هم چسبوندیم

و اسباب بازی که واسه تولدت خریدیم بیشتر عاشق میکروفونش شدی صدای حیوونات داره و اهنگهای مختلف ولی اصلا من خوشم نیومد

پسندها (1)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)