شنتیاشنتیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

مینویسم برای ستاره روی زمینم

ماه دی

1393/10/6 19:31
نویسنده : مامان مونا
442 بازدید
اشتراک گذاری

الان که اومدم بنویسم دیدم 1 ماهی میشه که چیزی ازت ننوشتم!

راستش روزها دلگیر و کوتاه پاییز رو دوست ندارم تو ماه دی هم همین وضعیت رو دارم یه جوری  از ادم انگیزه همه چی رو  میگیره و تقریبا تا اخرای بهمن ماه هوا همینطوریه 

این روزها دوباره دچار سردرگمی و کلافه گی شدم ،بگذریم وارد زمستون شدیم ولی هنوز برف نیومده 

تو دیگه وقتی بارون میاد میگی بارون میاد بیشتر افعال رو از اول شخص استفاده میکنی ولی گاهی هم سوم شخص میگی البته به ندرت

جملاتت دو کلمه ای شده  و به ندرت سه کلمه ای میگی مثلا میگی بابا رفت کار .صبح که بیدار میشی سراغ بابا رو میگیری و این جمله رو میگی .حرف زدنت رو خیلی دوست دارم خیلی بامزه کلمات رو ادا میکنی 

کماکان تو بیرون با تو مشکل داریم هنوزم دستت رو به کسی نمیدی هنوزم جرات نمیکنم تنهایی با تو جایی برم کلا با تو خرید تعطیله چون مرتب حواسم به تو و کلا من تو خرید سخت گیرم تو رستوران هم معمولا بند نمیشی پا میشی واسه خودت میچرخی و یکی باید دنبالت باشه خلاصه نمیفهمیم چجوری غذا میخوریم 

دیگه اینکه 4 دی واسه اولین بار اسمت رو گفتی خیلی اتفاقی 

شاید مجموعا یه 5 باری بهت گفتم اسمت چیه تو هم میگفتی سندون !!!  و با هم میخندیدیم

منم میگفتم شنتیا فقط همین .واز اون جایی که اسمت یه کم سخته فکر نمیکردم حالا حالاها یاد بگیری  ولی چند روز پیش دیدم واسه خودت داری با قاشق چنگالا حرف میزنی اتفاقی شنیدم گفتی شنتیا بعد من سریع گفتم چی؟ اسمت چیه و دوباره گفتی شنتیا!!  ذوق مرگ شدم مامانی

از کارای بانمکت اینه که از حرفامون خوشت نیاد سریع برمیگردی میگی ساتت یعنی ساکت بعد دست میزاری رو دماغت میگی هیس  ،بسه گفتم

البته اینا رو از من یاد گرفتیخندونک

یه کلمه بد هم از بابا یاد گرفتی وقتی کار بدی میکنی بهت میگه بی معنی تو هم مثل اون چشم هره میری میگی بی معنی خیلی جدی منم خنده ام میگیره 

ولی قرار شد دیگه بابا نگه تا یادت بره

به تموم شد میگفتی تموم الان میگی اَ شد !!!

که فقط من میفهمم بعد وقتی سریال ها یی که من نگاه میکنم شروع میشه میگی شروع شد یا اومد

این روزها فاطما گل و روزی روزگاری رو با هم نگاه میکنیم و تو ایلین رو دوست داری و میگی ایلین اومد 

راستی خیلی وقت بود که دیگه تو کالسکه نمی نشستی منم جمعش کردم تو صندلی ماشین هم فقط وقتی با من میریم بیرون میشینی ودیگه تو صندلی غذات هم نمیشینی و مثل ما رو صندلی ما میشینی و گاها میری بغل بابات تا شام بخوری یا رو میز منم صندلی غذات رو جمع کردم گذاشتم تو انباری

تا 1 ماه پیشم باهم صبحونه میخوردیم ولی چند روزیه چیزی نمیخوری یا یکی دو لقمه میخوری میری 

وقتی بهت خوراکی میدم دوباره میای میخوای و بعضی وقتا میای  و خیلی بانمک با خواهش میگی آخریه منم یکی دیگخ یا یه کم دیگه میدم میگم اخریه دیگه نداریم و واقعا تو هم میپذیری و میگی نداریم ؟ منم میگم نه بعد میگی بابا بخره منم میگم اره میگم بخرهبوس

وقتی غذا میپزم میشینی رو اپن منو نگاه میکنی و میگی بپزه بخوریم اونوقت منم دلم میخواد تو رو بخورم شیرین زبون خوشمزه

راستی این عکس رو خیلی دوست دارم ماله اواخر 26 ماهگیته که جا مونده بود شکار لحظه بود منم سریه با گوشی عکس گرفتم خودت همه ماشین و موتورات رو ردیف کرده بودی خیلی واسم جالب بود راستی صندلی غذات رو هم شسته بودم گذاشتم اونجا تا جمعش کنم بزارم انباری.

 

 

پسرک حموم رفته که نمیزاره ازش عکس بگیرم

 

اینجا هم از جلبک هایی که عمو پویا از کره اورده بود بهت دادم وتو خیلی بانمک قیافه ات رو اینجوری کردی البته فیلم هم ازت گرفتم تو دستت هم هست خیلی بد مزه بود

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)