شنتیاشنتیا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

مینویسم برای ستاره روی زمینم

به نام انکه هستی میدهد انسان را

مینویسم برای ستاره روی زمینم

برای تو که به دنیا امدی تا روشنی را برایمان بیاوری،مثل خواب پر از رویاهای شیرین،مثل شمع روشن تو تاریکی،مثل لبخند رو لبهای خاموش،در سینه تاریک من جوانه زدی ومثل صورت زیبای گلها شکفتی.

زمینی شدنت مبارک ستاره درخشان زندگی من.

بای بای پستونک!

خوب من اومدم با یه خبر خوب  شما از 4 دی دیگه پستونک نمیخوری و الان حدود یک ماه و نیمه یعنی تو 27 ماهگی با پستونک خداحافظی کردی .خبر خیلی خوبیه مگه نه؟ جریان از این قرار بود که متوجه شدم این اواخر چند بار در نبود پستونک گفتی پوسی میخوام یا پوسی کو؟ در حالی که قبلا اصلا سراغش رو نمیگرفتی فقط من بهت میدادم اروم میشدی خلاصه فهمیدم اوضاع داره خطرناک میشه و ممکنه تو بهش وابسته بشی واسه همین اجبارا یه روز که بهونه اش رو گرفتی گفتم گم شده ،پیشی برده،چند بار نق زدی بعد دیدی خبری نیست بی خیال شدی البته روزهای بعد و حتی شبها موقع خواب بهانه اش رو میگرفتی ولی سعی میکردم حواست رو پرت کنم بالاخره گذشت ،یکم سخت بود ولی دیگه تموم شد خیلی خوشحا...
17 بهمن 1393

28ماهگی

28 ماهگیت مبارگ جیگر از شب یلدا که رفتیم مهمونی تا به امروز مرتب مری میشی! اولش با اسهال و استفراغ که دکتر گفت ویروسه بعد خوب شدی چند روز بعدش  تب کردی بی دلیل دوباره خوب شدی و باز چند روز بعد تب و سلفه خشک و بعدش حالت بهتر شد ولی الان تب و سلفه خلط دار داری یعنی تو این ماه اصلا روز خوش ندیدم از همه بدتر دارو دادن به تو  تو خوابه  دیگه تقریبا شبا رو تختت نمیخوابی اگرم نصفه شب بزارمت رو تخت با گریه بیدار میشی میای پایین و میای اتاق ما و من میبرمت دوباره تو اتاقت ولی پایین تخت میخوابی نمیدونم چرا  دیگه از تختت خوشت نمیاد  بیشتر شبا تو خواب گریه میکنی   احتمالا خواب میبینی مطمئنم از تاریکی نیست ...
26 دی 1393

ماه دی

الان که اومدم بنویسم دیدم 1 ماهی میشه که چیزی ازت ننوشتم! راستش روزها دلگیر و کوتاه پاییز رو دوست ندارم تو ماه دی هم همین وضعیت رو دارم یه جوری  از ادم انگیزه همه چی رو  میگیره و تقریبا تا اخرای بهمن ماه هوا همینطوریه  این روزها دوباره دچار سردرگمی و کلافه گی شدم ،بگذریم وارد زمستون شدیم ولی هنوز برف نیومده  تو دیگه وقتی بارون میاد میگی بارون میاد بیشتر افعال رو از اول شخص استفاده میکنی ولی گاهی هم سوم شخص میگی البته به ندرت جملاتت دو کلمه ای شده  و به ندرت سه کلمه ای میگی مثلا میگی بابا رفت کار .صبح که بیدار میشی سراغ بابا رو میگیری و این جمله رو میگی .حرف زدنت رو خیلی دوست دارم خیلی بامزه کلمات رو ادا م...
6 دی 1393

بی اشتهایی

خوب دو هفته ای میشه که کلا صبحانه نمیخوری!! نهار یکی دو قاشق میخوری و بازی در میاری که دیگه نخوری اصلا دیگه دوست نداری تو صندلی غذات بشینی ،شام هم خیلی کم میخوری میوه هم همینطور دیگه دارم دق میکنم شربت زینک هم روت تاثیری نداره دندون جدید هم که نمیبینم البته هفته قبل یه 24 ساعت تب داشتی بعد خوب شدی .جمعه هم که منو بابات رو کشتی   خیر سرم بعد مدتها روز جمعه خونه دوستم دعوت بودم چون جمع دوستانه بود تو رو گذاشتم پیش بابات و واسه اولین بار بعد دو سال یه 4 ساعتی نبودم اومدم خونه خواب بودی تا دررو باز کردم بیدار شدی،20 دقیقه بعد شروع کردی به گریه  منم  اولش فکر کردم داری الکی گریه میکنی خودتو لوس کنی چون از این کارا واسه ب...
12 آذر 1393

عکس های 25 ماهگی

این پست رو دو بار نوشتم پرید این سومین باره خوب اینجا رفته بودیم یه رستوران فرانسوی به اسم شایلون که خیلی شیک و اروم و با یه موسیقیه ملایم داشت و تو از بدو ورود شروع کردی به اتیش سوزوندن...منم فقط حواسم به تو بود که چیزی نشکنی اصلا نفهمیدم چی خوردم صبحانه دونفریمون سر صبح و تو چایی خواستی یه دفعه ایی پسر موتور سوار من  و ژست های خوشکلت وقتی فهمیدی دارم ازت عکس میگیرم   اینجا من قلقلکت دادم و تو رو زمین ریسه میرفتی از خنده   اینجا هم واسه خودت نشسته بودی دستمال کاغذی خورد میکردی حرف میزدی بازی میکردی باهاشون و میگذاشتی تو اون جعبه طلا که من بهت دادم ...
20 آبان 1393