شنتیاشنتیا، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

مینویسم برای ستاره روی زمینم

روزانه

کلی  نوشتم همش پرید بالاخره بعد مدتها تونستم از دست این ارور های نی نی وبلاگ تو وبلاگت چیزی بنویسم این روزها  یه لنگه از صندل های من رو میپوشی وتو خونه راه میری گاهی سعی میکنی هر  دو تاش رو بپوشی ولی چون بزرگن واست  نمیتونی با جفتش راه بری منصرف میشی یکیش رو در میاری به بازی میگی : زی خیلی صحبت میکنی اما من نمیفهمم ، امروز دستگیره ریلی پرده اتاقمون که نصب دیوار بود رو از جا کندی،هنوزم نمیدونم چجوری زورت رسیده! اگه سهوا" چیزی رو بزارم جایی که در دسترس تو باشه در هزارم ثانیه خودت رو بهش میرسونی نون هایی رو که میپزم خیلی دوست داری وخیلی بانمک میخوریشون صبح ها وقتی بیدار میشی تا من صبحونه رو اماده کنم یه ک...
13 دی 1392

دندون پانزدهم!

خوب اینم از این یکی مبارکه پسری جمعه هم واسه بار سوم رفتیم ارایشگاه دیگه شدی اقا پسر تو ارایشگاه هم پدر ما رو در اوردی از بس گریه کردی همون شب بعد ارایشگاه به پیشنهاد بابایی رفتیم واست اسباب بازی بگیریم که اینو گرفتیم تو هم خیلی خوشت اومد .اهنگ میزنه .حروف انگلیسی و یه چند تایی اعداد انگلیسی رو میگه قسمت بالاش هم رقص نور داره ....   پنج شنبه شب هم رفتیم واسه خونه فرش بگیریم که من طبق معمول از چیزی خوشم نیومد ولی از ستاره کویر یزد واسه اتاق شما اینو گرفتیم   ...
8 دی 1392

روزانه

امروز دو سه روزه که پسر گلم خوب شده هورا   خیلی خوشحالم که خوب شدی پسرم.دقیقا تو اون هفته ای که مچ دستم بهتر شده بود تو مریض شدی و چون احتیاج داشتی بغلت کنم و روزی چندین بار هم بشورمت دوباره دستم درد میکنه ولی فدای سرت  فقط از خدا میخوام درد و بلات بخوره تو جون  من و تو چیزیت نشه خلاصه که گذشت. دیروز دسته گلت رو به اب دادی و بشقاب سوپ من  رو از رو میز انداختی زمین و هزار تیکه شد من داشتم سکته میکردم هر دفعه یه چیزی میشکنه من نمیدونم تو رو بگیرم ظرفا رو جمع کنم سریع گذاشتمت رو تخت و تو شروع کردی به گریه منم تند تند جارو کشیدم تو این بین  یه چشمم به تو بود که از تحت دولا نشی یه چشمم به خرده شیشه ها  با...
4 دی 1392